این روزها جز صبر و جنگیدن کاری ندارم.
از خودم می پرسم...
من عاشق دو چشم گیرا شدم؟ باید نسبتی داشته باشن...
-----
پروجه ی وایر ل س و زی گ بی هرچی جلوتر می ره می فهمم که چقدر کار مونده که باید تا هفته ی دیگه تمومش کنم...از پروچه ی الک هم که نصف بیشترش مونده و منم هیچ ادیایی ازش ندارم...امروز رکورد شکوندم و بیشتر از ۱۲ ساعت فعالیت کردم! اما هیچی جلو نمی ره..وای کی این ترم تموم می شه...چرا همیشه اخر ترم کریزی می شه...
به دوستم می گفتم اینجا آدم نه تنها انگ لیسی یاد نمی گیره بلکه زبون خودشم یادش می ره!
بعد از این همه کارو بدو بدو و کم خوابی یه چیزی منو سرپا نگه داشته...اونم دلتنگی کشنده ست..
ناشکری نمی کنم...خدایای برای همه ی داشته هام ممنونم..
اما دلتنگم برای خوشبختی م...
پاک کردم...همه ی اسمش را از آر شیو اینجا و ذهنم پاک کردم...
این یکی را هم پاک می کنم... اما زمان می خواهم...