شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

خدایا ...

چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا اون؟؟؟؟ خدایا به علی بسش بود..دیگه چقدر؟؟؟ مامان بابای من مگه چقدر طاقت دارن...خوب بود بابام داشت پس می یفتاد؟؟آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوبه مامانم فقط داره نفس می شه؟؟؟؟؟

خوبه ؟؟؟؟

شد ما یه هفته راحت باشیم؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی خواااایم دنیاتو نمی خواااایم تو مگه خدا نیستی؟؟؟؟؟

می گن بگیم شکرت که مغزش داغون نشده..که موقع افتادن از اون ارتفاع فقط لگنش شکسته!  اما خدا این فقط نداره..اینا حرفای دل خشکنکه...خدایا اگه اونا هم طاقت داشته باشن من ندارررررررررررم خدایا داداشمه نمی تونم دیگه...اصن تو می شنوی من چی می گم؟؟؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
بارون شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:52 ب.ظ

وای خدا! چی شده فاطمه جان؟ نمی‌دونم چی بگم. انشاا... زود خوب شن برادرت و انشاا... هرچه بلاست ازتون دور باشه ...

نرگس شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ

عزیز دلم... قربون ات برم...من حتما براش دعا میکنم...تو هیچ میدونی خدا هیچ رقمه روی منو زمین ننداخته هیچوقت ؛)... مطمئن باش اگه الان داری سختیها رو تحمل میکنی واسه اینه که حتما اونی که اون بالاست قدرتش رو داره توی تو می بینه...مگه ۵ سال نتونستی تحمل کنید؟؟ این رو هم میتونی...من بهت قول میدم... قول:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد