شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

خوابم یا بیدار...

فکر کنم خیلی ضعیفم..انقدر که تا چهره آرومشو  رو تخت بیمارستان که از اثر مرفینا خواب خواب بود بغضم داشت می ترکید و هر کاری می کردم نمی تونستم لبخند بزنم که مثلا واسه مامان روحیه باشه...بابا جاشو با مامان عوض کرد که بیاد خونه یکم بخوابه...الهی بمیرم هیچ کدوم از دیشب آروم و قرار ندارن...منم همون چن دیقه رو ظاقت آوردم و خواستم که با بابا بیام خونه...اگه چشاشو باز می کرد و ناله می کرد می مردم...می دونم خیلی ضعیف شدم خیلییی...امشب روضه خالمه..لیلا زنگ زد گفت دوست داشتی با ما بیا بریم...نمی دونم می تونم برم یا نه...حوصله جواب پس دادن به هیچ کسو ندارم کسایی که هیچی نمی دونن و دلسوزی های الکی می کنن.. کسایی که نمی دونن چقدر مظلومه و دیروز یه آه نکشید با همه درد شکستگی...کسایی که نمی دونن ۴ ۵ ساله چی کشیده و به خاطر نمی دونم شاید یه بی احتیاطی باید اینجور بشه و دوباره یه عمل دیگه...کاش این بلا سر من می یومد...کاش...

خوش به حال زنش...خیلی تو داره...خیلی قویه...همه مارو اون آروم می کنه..می گم شاید چون چند سال اخیر اون پیش ما نبوده تا یه آه داداشم واسش بدترین خاطره ها باشه...شاید چون مثه ما اعصابش به یه مو بند نیست...عمه اینا هم مثه ما طاقت ندارن...با م دیشب حرف می زدم اما انگار هواسش نبود و از اینور به اونور که واسه داداشم یه کاری بکنه...نوری مامانمو بغل کرده بود و اشک می ریخت و به من می گفت  تو گریه نکن تورو خدا...بش گفتم نمی تونم تو که بابامو ندیدی...بابام لباش سفیده سفید شده بود همونجا نشست رو زمین گفت آب...هر چی صداش می کردم جواب نمی داد..می گفتم بابا ترو خدا پاشو...بابا...

هنوز تو شوکم...تو شوکه داداشم بابام مامانم...

فردا عمل داره...بیهوشی واسش ضرر داره...خدایا به خیر بگذرون...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد