دیشب داشتم نوشته هایی که بعد از رفتنش نوشتم رو می خوندم...تا تونستم گریه کردم..نمی دونم چرا انقدر غمگین نوشته بودم..از این نوشته هایی که اشک آدمو در می یاره:دی...
بیخیال!
من همچنان تو خونه به سر می برم..اما دو بار هم رفتم دکتر...اینا رو نمی گم که دل کسی واسم بسوزه هاااا. این که دبی کلی تنهاییم کاملا تابلوه و ما یه عالمه سعی می کنیم درس بخونیم...دلمون خوشه به این دو ماه و نیم که می یایم ایران و می ریم مسافرت..می ریم می گردیم...می ریم مهمونی...می ریم دماوند دسته جمعی و...حالا وضعیت ما چیه؟؟؟ آقا داداش افتاده پاش شکسته و هیچ جا نمی تونه بیاد!!!!..بابا هم مسافرته! منم که یه هو می زنه حالم گند می زنه به همه چی...خب نتیجه اینکه: تابستان در خانه در ایران با کلی امید و آرزو کلی داره خوش می گذره.
اینا که ناشکری نیست هست؟؟؟:دی
دیروز روز خنده داری بود...کلی آدم اومد دیدن داداشم...یه هو همه با هم می یان...دقیقا ۴ تا از دوستام هم زنگ زدن که چی؟؟؟؟؟ بیا با هم بریم بیرووون...منم از یه طرف دیدیم مامان قشنگم دست تنهاست و خودمم حس بیرون رفتن ندارم و هر کسیو یه جور پیچوندم...حالا امروز نه کسی می یاد اینجا ننه دوستی هست که باهاش بریم بیرون...می دونم اینا بهانه ست..من که مثه آدمای کاملا دپسرده (ادغام افسرده و دپرس:دی) حوصله هیچی ندارم...
اصولا انسان خودش باید عاقل باشه :O
خودت دوست داری هی بشینی یه گوشه غمباد بگیری دیگه!!!
ببین چی شده من! این حرفو به تو زدم :))
بالایی!!!!
بلاگ اسکای وقتی توی یه روز چند تا نوشته بذاری بالا پایین می ذارتشون!!!
گیر می دیا
تو خونه مگه چشه ؟؟ منو ول کن شب تا صبح می مونم توی خونه میخوابم و میخونم (نه درسی....نه آواز... کتاب غیر درسی..اصلا هم هم وزن نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی نیست:دی)
یه ماه که ولت کنن تو خونه :دی تازه می فهمی چی می گم
ای خداااااااااااااا نرگسو یه سال ولش کن تو خونه:دی