شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

می خندیم.

بهار سرشو برگردوند و گفت: جدی جدی می خوای شوهر کنی؟ داد زدم: دیوونه حواست به جلو باشه الان می زنی به اوتوبوسه.گفت: تو چی کار به رانندگی من داری جواب منو بده. گفتم: نه بابا یه ماه دیگه دارم می رم حرفی می زنیا اصن کی حوصله این برنامه ها رو داره بعدشم جدی نیست!گفت: پس چرا قبول کردی بیان. گفتم: الکی!‌نمی دونم. گفت: می فهمم زده به سرت!!!... خندیدم...با هم خندیدیم...

واسه پری داشتم می گفتم : آره زنگ زد و گفت که بد موقع زنگ زدم؟ منم گفتم آره یه ذره...پری گفت: مریضی تو؟ گفتم: آره گقت:‌چرا یه باره بهش نمی گی و تمومش کنی؟‌چرا کرم می ریزی؟ گفتم: دوست دارم !کرم رو باید ریخت عزیزم بده تو دل بمونه!‌ ...قاطی کرد و گفت کاری نداری؟...نه...

پ.ن:‌ حال می ده...زندگی با عصبانیت حال می ده...من همه احساسم رو گم کردم...همه رو!

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ http://sandrock.persianblog.com

شوهر نکن......

چشم:دی

مرگ قسطی چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:38 ق.ظ http://paradoxical.blogfa.com

امروز به یکی از دوستام میگفتم شوور نمیکنی؟گفت نه٬ ولی شوعر میکنم!
فک کن بامزه میشه یکی و پیدا کن در نقش یه گوش و مدام توش عر بزنی و این عصبانیت های زندگی و کرم های انباشته تو دلت و مفت مفت سرش خالی کنی...

عصبانیت های زندگی..کرم های انباشته...کاش دلش را داشتم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد