می گن امتحان خداست...می بینی دکتر هم یه جوری حرف زده انگار که قطع امید کرده...خوب نمی شه باید باهاش کنار اومد...حتی نمی تونه آمپولش هم بزنه...درمانی نداره...باید انقدر صبر کنه تا بمیره....داداشی باید با بد بختیاش کنار بیاد...اون از طلاقش اینم از تشخیص دکتر...مامان داره گریه می کنه...منم که کافرتر از دیشب ناشکری می کنم...خدایا فکر می کنی کی بسشه؟ کی دست از سرش بر می داری؟ کی دست از سر ما بر می داری...چرا ذره ذره...یه هو بیچارمون کن دیگه...زندگی خودم به درک...اینکه یه امید تو زندگی داشتم اونم الان ندارم به درک..چرا دوباره...چرا خوب نشد...چرا آخه...تو می شنوی؟ اصن دلت می یاد؟ چه جوری دلت می یاد؟؟؟؟ کاش می مردیم...کاش همه با هم می مردیم...کاش ...
درد می دی...عب نداره بده.. اما صبرشم بده ... داداش من کی بدی کرده...به کی بد کرده که اینجوری باید عذاب بکشه...مامان بابای من جز خوبی چه کردن...خوبه بگم همه چی دروغه؟هی می گن دست به دامن دعا شین خوب می شه چی شد؟ ما از دعا چی دیدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ویرایش: بهتر شدم... آرومتر...یه حکمتی تو این قضایا هست که ما نمی دونیم...خدا جونم ببخش منو...شکرت.