شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

کار من نیست.

نمی دونم از کجا بگم و بگم که چه جوری شروع شد..آخه اصلا نذاشت من به تاریخ نگاه کنم که بفهمم کی شروع شده...نمی دونم چرا انقدر مهمه....الکی الکی...اولش انقدر بهم انرژی می داد و خوشحال بودم که هیچی برام مهم نبود..به هیچی فکر نمی کردم...اما الان فقط داره اذیتم می کنه..بدون اینکه من تصمیمی گرفته باشم..برای اولین بار اصلا دلم نمی خواد تصمیم بگیرم..من انقدر هیجان زدم که دلم می خواد برم ببینم آخرش چی می شه...من می تونم ترک بدم یا نه...شاید بزرگ ترین ریسک زندگیمه...عجیب ترین ریسک...انقدر عجیب که از گفتنش هیچ ابایی ندارم..تو این جریان هیچ کس مهم نیست...پاهام رو زمین نیست...اصلا... 

امیدوارم احساس زودگذرایی باشه...اینطور که معلومه اول عذاب کشیدنه... 

 

ته دلم حس خوبی دارم...خیلی خوب...انگار هیچ چیز دست من نیست..قسم می خورم که من رو نیرویی به جلو می بره و نمی ذاره یه لحظه درنگ کنم و شک کنم... من دیوونه شدم...این حالت طبیعی نیست و کاری از من ساخته نیست.

 

دارم یاد می گیرم عربی حرف بزنم...  

نظرات 1 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:59 ب.ظ

هووووم؟ قرار بود سر در بیاریم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد