شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

شراب تلخ

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش

دل می بندم به هر چی قالتاقه!

دوست دارم همینطوری ادامه بدم..هیچی برام مهم نباشه و دلتنگش نباشم...داره از چشم می یفته...طاقتم بیشتر ازایناست..اینو خودم هم می خوام که از چشم بیفته و یه جورایی تلقینه! گفته شنبه بر می گرده و من می خوام نه به اومدنش فکر کنم نه به رفتنش...کاش می فهمیدم کی دروغ می گه کی راست...البته دیگه باید این واقعیت تلخ رو قبول کنم که همه دروغ می گن..من تو زندگیم به هر چی قالتاقه دل بستم...نمی دونم شاید لیاقتم بیشتر از این نیست. 

 

نگ یه چیز عجیبی گفت...که همون پسر هیزه که حالا کلی شناختمش یه قصدایی راجع بهم داشته...نمی دونم اگه می دونستم بازم باهاش اون بحث با یک نگاه عاشق شدن رو می کردم یا نه...البته یه جورایی فهمیده بودم..اما دلم می خواست فکرمو از سرش بندازه بیرون..یه چیزی داره که واسم خاطره می یاره...منم نمی خوام یاد هیچ کدوم از خاطراتم بیفتم! 

 

با نگ یکم بینمون شکراب شده بود...سر هیچ و پوچ..که با یکم بچه بازی خرابترش کرد و کار به جایی رسیده بود که امروز خدا خدا می کردم اصن زنگ نزنه چون حوصله هیچی رو نداشتم و می خواستم یکم ناراحتیم کمتر بشه ازش ...اما زنگ زد و گفت باهام می یاد بریم پلیس گزارش کیف پولمو بدم...بعدشم رفتیم اس  تار باک س راجع به ای چند روز حرف زدیم و همه چی به خیرو خوبی تموم شد... 

 

حس می کنم هیچ چی نمی دونم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد