می دونی چیه خدا...دیگه هیچی ازت واسه خودم نمی خوام... که بدونی من زیاده خواه نیستم...درست وقتی دیوونه شدم که فامیل کورس گذاشته یکی یکی دعوت کنه و منم حوصله ی هیشکی رو ندارم...اگه به خودم بود همین فردا بر می گشتم که تنهای تنها باشم!
بی صبرانه منتظرم درس و دانشگاه شروع بشه
بعد از مدتها اومدم سر زدم...
هنوز این قدر گستاخی که...هنوز می نویسی...
خوبه... نوشتن آروم می کنه... خوبه...
خوبه که هنوز می شه نوشت...
تبریک ...خوب؟
گستاخی از چه لحاظ؟
تبریک چی؟
ببخشید که دوباره مزاحم شدم... یه سوال چرا این جا اینقدر خلوته؟
همه چیز با این طلسم ساده شروع می شه... یکی بود یکی نبود...
و تو نمی دونی کجای این بود . نبود قرار داری...
رفت و آمد هم می شه اما بی سر و صدا...اینو فیلتر اون پایین می گه..
اما من خلوت بودنش رو دوست دارم