دیشب با نگ اینا رفتیم بیرون..هرچی گفتم بریم ساحل هی مسخرم کردن تا آخرانقدر غر زدم که رفتیم...حتی حاضر نشدن کفشاشون رو در بیارن و رو شنا راه برن!! خلاصه با نگ کفشامونو در اوردیم و خل و چل بازیمون شروع شد..انگار حسابی م س ت کرده بودیم! بعد دیگه کل کل شروع شد و پرتاپ شدیم تو آب..البته نه به این راحتی..کلی جنگ بود اونجا..تمام بدنم درد می کنه..کبود و له و لوردم!اما حسابی خوش گذشت...انگار از این دنیای غم فاصله گرفته بودیم و از ته دل می خندیدیم...
هیچ وقت تو این موارد اشتباه نکردم...نمیدونم..نمیدونم.
به هرکس از مسافر حرف می زنم توی سرم میزنه...نگ می گه جادو شدم...فکر کنم راست می گه...
امشب نامزدی الی بود...الی رک...الی عاش ق..انقدر عاشقانه دست شوهر شو گرقته ..انقدر عاشق براش می رقصید و نگاش می کرد که تا تونستم لبخند زدم و براشون آرزوی خوشبختی و عاشقی کردم و بغض گلومو گرفت شاید از هیجان و زیبایی این عشق...
شاید دلم عشقی که نباید ازش یاد کنم رو خواست..حس می کنم خدا امشب گوشش با منه...