-
کاش بود.
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 20:32
همه ی خوشی ها اوج داره...و روزی تالاپ می خوری زمین و حسابی دلت می گیره و یاد غم های نهانت می یفتی و یاد عش قی که قل بتو ریز ریز کرده...تحمل کوچکترین حرف رو نداری... از اینکه همه از این عش قی که داری متنفرن خسته ای...به خودت و دلت و لیاقتت شک می کنی... نگ حرف از دو اج زد...قرار شده زنگ بزنن و صحبت کنن..وقتی بهم گفت...
-
روز طولانی
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 22:15
با بچه ها باز رفتیم هنگ اوت ..خیلی جالب بود همه بقیه رو یه جوری پیچونده بودن و رفتیم رستوران مکز یکی و بعدم استار با ک س...خیلی خوب بود و همش در حال جنگ و دعوا بودیم مخصوصا برگشتنه تو راه دیگه کار به کیف برتاپ کردن و چنگول و اینا کشیده شد...وقتی هم برگشتیم یونی برنامه گذاشته بود واسه گروه ایرانیا..خلاصه یکم الکی شاد...
-
هیچ کس
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 21:03
از خلق تو بی نیازم...
-
so pissed off
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 02:24
دیشب باز این حس لعنتی کار کرد...امروز باهاش چند دقیقه ای حرف زدم...دلم نمی خواد نه اینجا راجع بهش بنویسم نه فکر کنم بهش..خیلی عصبانیم خیلی.
-
نات اکسپتد
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 12:05
بابا همیشه حرف دلم رو می خونه...خوشحالم که دیگه نمی یان...بغض دارم...چقد دیگه.
-
گوش می کنی
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 02:46
دیشب با نگ اینا رفتیم بیرون..هرچی گفتم بریم ساحل هی مسخرم کردن تا آخرانقدر غر زدم که رفتیم...حتی حاضر نشدن کفشاشون رو در بیارن و رو شنا راه برن!! خلاصه با نگ کفشامونو در اوردیم و خل و چل بازیمون شروع شد..انگار حسابی م س ت کرده بودیم! بعد دیگه کل کل شروع شد و پرتاپ شدیم تو آب..البته نه به این راحتی..کلی جنگ بود...
-
تحقیر
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 19:25
امروز با کیت و نگ دو ساعتی چرخیدیم...استاده بیشور کلی بهم گیر داد! حالا چش می شه من اون یکی سکشنش رو برم ... نمی دونم چرا انقدر زودرنج شدم...از دست نگ حسابی دلخور شدم...یعنی می دونم که به خاطر خودمه و نگرانمه... حس کردم غرورم نه تنها پیش مسافرم بلکه پیش هر کس که می شناسه ش شکسته شده...می خوام غرور شکسته شدم رو...
-
چه کنم.
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 21:00
مرسی نرگس جان خوندمشون.. این نوشته ها رو که خوندم یاد حرف محمد افتادم..وقتی در تلاش برای متقاعد کردنم بود و به هیچ وجه نمی تونستم قبولش کنم یه حرفی زد که منظورش سطحی بود اما خیلی روم تاثیر داشت..می گفت تو همیشه می شینی تا همه اتفاقای خوب برات پیش بیاد و هیچ وقت تلاشی نمی کنی براش و ساده ترین راه رو می ری. تو قضیه...
-
کاش کسی بود.
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 02:44
ساعت دقیقا ۳ بامداده... چند وقتیه نمی تونم متمرکز باشم...مشکل داداشی و مشکلای این چند وقته ی خودم نمی ذاره رو درسم و خودم تمرکز کنم...نمی دونم دیگه چی می خوام جز آرامش ..کاملا گمشدم... ابتدایی ترین چیزها یادم می ره...همیشه یه جور سردرد خاص و یه جور گرفتگی تو سرمه...چشمم به داداشی می خوره حالم بدتر و بدتر می شه...دیگه...
-
شکایت
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 22:20
مث پتک بود روسرم.... کاش واقعا خیال می کردم زندگی آسونه... اعتراف می کنم خوردم. بالغ؟؟ من بالغ نیستم می دونم همه عالم و آدم می گن اشتباه می کنم...اما هیشکی نمی دونه چرا دلم می خواد از اینجا فرار کنم...من هیچی نمی دونم فقط می خوام به آرامش برسم...شماها که اینجا انقد راحت به بالغ بودن من قضاوت می کنین هیچی نمی دونین از...
-
گیجم
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 14:29
این عشق ست یا اشتیاق؟ ...
-
من مسافرم رو نمی خوام.
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 01:45
حدقه ی چشمم درد می کنه...حتی چپ و راست و هم نمی تونم نگاه کنم! داداشی حالش خوش نیس...می ترسم... کاش اسماشون یکی نبود...الان بیشتر از قبل به این اسم حساسیت دارم...ناخوداگاه چشمام پر از اشک می شه... روزی هزار بار تلقین می کنم من مسافرم رو نمی خوام. با هم گروهیم مشکل دارم...انقدر راحت اعصابم رو بهم می ریزه که داداش...
-
کاش وجود داشت
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 02:48
روزام خوبه ها...یعنی خوبیش اینه که وقت سر خاروندن ندارم..همش فکرم تحویل ریپورت و همورک و کوییز و ایناست... دلم نمی خواد بهش فکر کنم...دلم می خواد مثه بقیه آدمای بی لیاقت زندگیم بندازمش دور...می خوام بندازمش دور...کسی که من خیال می کنم شناختم بی لی اقت نیست....من نمی تونم اینطور عاش قانه یه بی لیاقت رو دوست داشته...
-
روز بعد از ولنتاین
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 17:50
دیدی ؟ دیشب نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه....دلم گرفت از این همه نامردی... دارم پاکش می کنم. امروز روز خوبی بود...با نگی و امین اینا رفتیم جی ب آر ...خیلی خندیدیم... با اینکه کم بود اما خوب بود..
-
wordless
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 23:58
حرفم نمی یاد. می ترسم بترکم.
-
وقت ندارم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 21:18
زندگی می گذره... وقت ندارم... اما نیمه شب ها که بیدار می شم حتی واسه چند ثانیه نمی تونم فکر نکنم.
-
زود گذشت
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 00:00
از دیشب اون بیخیالی که حسابی حالم رو جا اورده بود از بین رفت... باید بیشتر درس بخونم...خیلی دارم وقت تلف می کنم...اینجوری به هیچ جا نمی رسم.. باید همینجور تو مخم فرو کنم که به هیچ کس احتیاجی ندارم... سعی می کنم دوستش نداشته باشم.
-
خلاص
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 22:47
به قول تو خودمو غافلگیر کردم... واقعا غافلگیر شدم..چه باحال آهنگی هم که دارم گوش می دم از ایناست که می کوبه تو گوشم و می گه لاو ایز گان... نمی دونم چرا دلم نمی خواد بهش فکر کنم...می دونی؟ بهم بر خورده!بهم گفت از دیوونه بازیام بدش می یاد...گفت فقط وقتی دوسم داره که آرومم...می گن ون ایت کامز تو فیلینگز ای گو کریزی..به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 19:50
دلم می خواست مغزمو می کندم می نداختم دور.... کاش می دونستم کار درست چیه...و کاش می تونستم کار درست رو اجرا کنم
-
استاد
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 22:15
من تو خراب کردن استادم. من نمی تونم اعتماد نکنم...نمی تونم
-
هیچی نمی خوام
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 13:46
این قضیه رو سعی کردم برای هیچ کس نگم...اما یکمیش رو کازنم می دونه و یکی از دوستای مجازیم..و همه ی ماجرا رو صمیمی ترین دوستم نگی...کسی نبوده که بم نگه مواظب باشم..همه گفتن دارم حماقت می کنم...همه گفتن نگرانمن اساسی...نگی می گفت نگرانتم...اما سه روز از حالم هیچ خبری نداره...همینطور کازنم...واقعا نگرانن؟ باید خودم بزنم...
-
تموم
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 23:50
تموم شدم به خدا .... تموم...
-
طلسم
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1387 12:05
فایده نداره...هر چی هم سعی کنم نمی شه... من طلسم شدم.
-
من می خوام متنفر باشم
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 18:11
اگه آدم بودم یکم گریه می کردم انقد سردرد و بغض درد نمی گرفتم که از قیافم همه فکر کنن با کسی دعوام شده و عصبیم... مامان که ازم می پرسه چم شده نمی دونم چی جواب بدم..می گه با کی دعوام شده...هیچی نمی گم...دلم می خواست یکی بود بش می گفتم که دارم دیوونه می شم اما به رو خودم نمی یارم...دیروز یه مسیج دادم و هیچ جوابی...
-
می گه نه.
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 22:33
اسمشو نشنیده بودم و راجع بهش سرچ کردم...یکی از همین ماشینا که از پول یه خونه هم بیشتره...بهش گفتم تو که گفتی مثه من خریدی..گفت خب اونو به یاد تو خریدم ... یکی از ماشینامه... اگه بخوام کاملا خوش بینانه به قضیه نگاه کنم...یعنی باید روی ازدواج فکر کنم..خودش هم اصرار داره که هدف همین باشه...اما هربار سوالی راجع بهش می کنه...
-
هی لفت
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 18:55
باز هم مسافرم رو دیدم...امروز به طرز عجیبی با همه ی برنامه ی شلوغی که داشت می خواست ببینم...البته بگذریم که دو ساعتی معطل شدم و حسابی خسته م کرد... می گفت نتیجه ی بد این دیدن ها معتاد شدنش بهم و بیشتر و بیشتر وابسته شدنشه...نمی دونم چرا فکر می کنم هی دازنت لاو می ایناف ! نمی دونم..باید صبر کنم.... خیلی صبر... حس می...
-
باختم
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 00:37
دوباره مستاصل شدم ... بیشتر می ترسم ... یا می شه گفت این آدم از تو رویاهام پیدا شده...یا یه جور بازی جدید و تازه ست...که این دفعه من نقش دلباخته رو دارم... باور کنم؟ می گفت از همون اوایل ماشینی به رنگ و مدل ماشینم خریده... می گفت هر ۱۰ دقیقه رو اورده به ... می گفت همش مسیج هامو مرور می کرده ... می گفت همش خوابمو می...
-
داد
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 01:25
خودم هم نمی دونم با این همه دیوونه بازیام دارم به کجا می رم... بعضی وقت ها حس می کنم درسته که مسافرم رو می خوام..اما یه حسی... یه لجبازی خاصی..منو نسبت بهش بی تفاوت می کنه... دلم می خواد تو همون صحرایی که امروز بودم داد می زدم..داد.
-
هورا
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 22:00
مسافرم برگشت ... باورت می شه؟؟؟ من تو هپروتم ....
-
خوبه
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 01:55
و من برگشتم... لیلی اینجاست...